خارخاری به دل افتاده از صائب تبریزی غزل 6820

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی

1 خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی

2 میوه خلد به کوته نظران ارزانی دست امید من و سیب زنخدان کسی

3 به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید چه شود کم ز لب لعل تو ای جان کسی؟

4 دامن دشت به سودازدگان ارزانی نکشد آتش ما منت دامان کسی

5 همچو خورشید سرآمد نتوانی گردید مدتی تا نروی در خم چوگان کسی

6 تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع نخورد کودک ما شیر ز پستان کسی

7 زاهد بی مزه و سیر خیابان بهشت من سودازده و چاک گریبان کسی

8 به دمی آب که دل سوخته ای آساید خشک مغزی مکن ای چشمه حیوان کسی

9 چون به چشمش ندهم جای که در پرده دل اشک من شور شد از گرد نمکدان کسی

10 سنبل یک چمن و جوهر یک آینه اند طره بخت من و زلف پریشان کسی

11 خبرش نیست ز سرگشتگی ما صائب هر که سر گوی نکرده است به میدان کسی

عکس نوشته
کامنت
comment