-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است
2 از خس و خار تمنا جلوه آن گلعذار سینه ها را پاک از آتش عنانی کرده است
3 در جواب غیر از دستش نمی افتد قلم آن که یاد ما به پیغام زبانی کرده است
4 در کهنسالی ز نسیان شکوه کافر نعمتی است تلخ، پیری را به من یاد جوانی کرده است
5 جز گرفتاری سخنسازی ندارد حاصلی طوطیان را در قفس شیرین زبانی کرده است
6 صبح را پاس نفس دل زنده دارد جاودان شمع، کوته عمر خود ز آتش زبانی کرده است
7 گریه تلخ است چون گل حاصلش از زندگی عمر خود هر کس که صرف شادمانی کرده است
8 رفتنش بر ماندگان باشد سبک چون برگ کاه در حیات آن کس که بر دلها گرانی کرده است
9 نیست ممکن صائب از خلوت قدم بیرون نهد هر که تسخیر پریزاد معانی کرده است