1 گوشه گیران کامیاب از عالم بالا شوند فکرها در گوشه گیری آسمان پیما شوند
2 توتیای چشم روزنها بود نور چراغ دل چو روشن گشت اعضا سر بسر بینا شوند
3 قطره ما چون صدف روزی که بگشاید دهن تا چه دریاها درین یک قطره ناپیدا شوند
4 صاف کن آیینه دل را درین بستانسرا تا سراسر برگها چون طوطیان گویا شوند
5 محو شد در روی او هر چشم بینایی که بود اختران در پرتو خورشید ناپیدا شوند
6 در میان این گهرها رنگ سنگ تفرقه است چون به بیرنگی رسند این گوهران یکتا شوند
7 شد پریشان مغز ما از فکر، صائب کو جنون؟ تا چو دستار این بلاها از سر ما واشوند
8 سالها اهل سخن باید که خون دل خورند تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند