- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
2 از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه از هم بند بند نیشکر باشد جدا
3 رشته سازی است کز مضراب دور افتاده است دردمندان را رگی کز نیشتر باشد جدا
4 خازن گنج گهر را دورباشی لازم است نیست ممکن کوه را تیغ از کمر باشد جدا
5 بی تکلف، مصحف بر طاق نسیان مانده ای است حسن نوخطی که از صاحبنظر باشد جدا
6 از دلیل عقل بر من کوه و صحرا تنگ شد وقت آن سرگشته خوش کز راهبر باشد جدا
7 چون نگین از نگیندان بر کنار افتاده ای است از سر زانوی فکر آن را که سر باشد جدا
8 می کند بیاختیاری عاشقان را کامیاب نیست ممکن بهله را دست از کمر باشد جدا
9 از جهان سردمهر امید خونگرمی خطاست شیر در یک کاسه اینجا از شکر باشد جدا
10 از همآوازان دو بالا می شود گلبانگ عیش وای بر کبکی که از کوه و کمر باشد جدا
11 دست کمتر می دهد جمعیت نیکان به هم نقطه های انتخاب از یکدگر باشد جدا
12 سلک جمعیت بدان را نیز می پاشد ز هم نقطه های شک اگر از همدگر باشد جدا
13 تا نگردد پخته، دل عضوی است از اعضای تن کی ز برگ خویش در خامی ثمر باشد جدا؟
14 معنی بیگانه صائب می کند وحشت ز لفظ از تن خاکی، دل روشن گهر باشد جدا