جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا از صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا

1 جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا

2 از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه از هم بند بند نیشکر باشد جدا

3 رشته سازی است کز مضراب دور افتاده است دردمندان را رگی کز نیشتر باشد جدا

4 خازن گنج گهر را دورباشی لازم است نیست ممکن کوه را تیغ از کمر باشد جدا

5 بی تکلف، مصحف بر طاق نسیان مانده ای است حسن نوخطی که از صاحب‌نظر باشد جدا

6 از دلیل عقل بر من کوه و صحرا تنگ شد وقت آن سرگشته خوش کز راهبر باشد جدا

7 چون نگین از نگیندان بر کنار افتاده ای است از سر زانوی فکر آن را که سر باشد جدا

8 می کند بی‌اختیاری عاشقان را کامیاب نیست ممکن بهله را دست از کمر باشد جدا

9 از جهان سردمهر امید خونگرمی خطاست شیر در یک کاسه اینجا از شکر باشد جدا

10 از هم‌آوازان دو بالا می شود گلبانگ عیش وای بر کبکی که از کوه و کمر باشد جدا

11 دست کمتر می دهد جمعیت نیکان به هم نقطه های انتخاب از یکدگر باشد جدا

12 سلک جمعیت بدان را نیز می پاشد ز هم نقطه های شک اگر از همدگر باشد جدا

13 تا نگردد پخته، دل عضوی است از اعضای تن کی ز برگ خویش در خامی ثمر باشد جدا؟

14 معنی بیگانه صائب می کند وحشت ز لفظ از تن خاکی، دل روشن گهر باشد جدا

عکس نوشته