1 جان آرمیده میشود از اضطراب عشق این رشته را دراز کند پیچ و تاب عشق
2 صبح قیامت از دهن خم کند طلوع چون بر لب آورد کف مستی شراب عشق
3 مغزش ز جوش پرده افلاک میدرد بر هر سری که سایه کند آفتاب عشق
4 آتش چه میکند به سپیدی که سوخته است؟ از آفتاب حشر نسوزد کباب عشق
5 از خاک اهل عشق نظر خیره میشود از ابر پردگی نشود آفتاب عشق
6 نبض از هجوم درد شود بیقرارتر ساکن ز کوه غم نشود اضطراب عشق
7 نظاره شکستهدلان وحشت آورد سیلاب تند میگذرد از خراب عشق
8 صید مراد هردو جهان در کمند اوست در هر دلی که ریشه کند پیچوتاب عشق
9 اکسیر بینیازی ازین خاک میبرند صائب چگونه پای کشد از جناب عشق؟
دیدگاهها **