1 زردی روی من از باده کشیدن باشد موج می رنگ مرا بال پریدن باشد
2 زان به خون قانعم از باده گلرنگ که خون باده ای نیست که موقوف رسیدن باشد
3 دل عاشق ز غم روز حساب آسوده است دانه سوخته فارغ ز دمیدن باشد
4 تا به چند از لب میگون تو ای بی انصاف روزی ما لب خمیازه مکیدن باشد
5 بردباری و تواضع سپر آفتهاست پل این سیل گرانسنگ خمیدن باشد
6 راه در بی جهت از یک جهتی بتوان برد خضر این بادیه دنبال ندیدن باشد
7 سخن پاک محال است که افتد بر خاک در گهر آب مسلم ز چکیدن باشد
8 چند چون شمع درین بزم ز روشن گهری روزی من سر انگشت مکیدن باشد
9 نیست غیر از سخن مهر و محبت صائب گفتگویی که سزاوار شنیدن باشد