جامه ای می خواست دل بر از صائب تبریزی غزل 5357

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم

1 جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم

2 در حریم سینه ام هر جا نفس پا می نهد کاروان زخم افتاده است بر بالای زخم

3 خنده بیدردی است در آیین ماتم دوستان می کشد آخر مرا این خنده بیجای زخم

4 غیر حرف شکوه مرهم نیارد بر زبان ناوک او اگر زند انگشت بر لبهای زخم

5 می شود بر دست من هر داغ گردابی ز خون آستین هر گه کشم بر چشم خونپالای زخم

6 گشته ام صائب خلاص از دستبرد بیغمی تا کشیده تیغ او بر سینه ام طغرای زخم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر