-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جامه ای می خواست دل بر قامت رعنای زخم آخر آمد ناوک اوراست بر بالای زخم
2 در حریم سینه ام هر جا نفس پا می نهد کاروان زخم افتاده است بر بالای زخم
3 خنده بیدردی است در آیین ماتم دوستان می کشد آخر مرا این خنده بیجای زخم
4 غیر حرف شکوه مرهم نیارد بر زبان ناوک او اگر زند انگشت بر لبهای زخم
5 می شود بر دست من هر داغ گردابی ز خون آستین هر گه کشم بر چشم خونپالای زخم
6 گشته ام صائب خلاص از دستبرد بیغمی تا کشیده تیغ او بر سینه ام طغرای زخم