- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمالت دیده ها را مطلع انوار می سازد دهانت سینه ها را مخزن اسرار می سازد
2 ندارد صرفه ای معشوق را هشیار گرداندن وگرنه غنچه را بلبل دل بیدار می سازد
3 من آن مرغ سحرخیزم ریاض آفرینش را که فریادم نسیم صبح را بیدار می سازد
4 مرا بیگانه کرد از دین و ایمان سر و بالایی که طوق قمریان را بر کمر زنار می سازد
5 اگرچه نخل بی برگم به عشق امیدها دارم که آتش خار بی گل را گل بی خار می سازد
6 شکیبایی زعاشق نیست حسن آشنارو را به یاد طوطیان آیینه با زنگار می سازد
7 زجوش گل چنان شد تنگ جا بر نغمه پردازان که بلبل آشیان در رخنه دیوار می سازد
8 مکن از تنگ چشمیهای گردون شکوه، ای رهرو که چشم تنگ سوزن رشته را هموار می سازد
9 مخور چون گل زغفلت روی دست خنده شادی که دل را در دو غم می سازد و بسیار می سازد
10 به حرف عقل پا از وادی مجنون مکش صائب که این ره پای خواب آلود را بیدار می سازد