دست در دامن آن زلف معنبر از صائب تبریزی غزل 5606

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام

1 دست در دامن آن زلف معنبر زده ام باز بر آتش خود دامن محشر زده ام

2 شمع بیدار دلان روشنی از من دارد آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام

3 برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند قدسیان را سر مقراض به شهپر زده ام

4 بسته ام از سخن عشق به خاموشی لب مهر از موم به منقار سمندر زده ام

5 نیست یک سرو که پهلو به نهال تو زند بارها در چمن خلد سراسر زده ام

6 سر خط راست روی جاده از من دارد صفحه دشت جنون را همه مسطر زده ام

7 صفحه خرقه ام از بخیه هستی ساده است همچو سوزن ز گریبان فنا سر زده ام

8 گر چه زاهد نیم، آداب وضو می دانم شسته ام دست ز سجاده و ساغر زده ام

9 چون صدف کاسه در یوزه به نیسان نبرم به گره آب رخ خویش چو گوهر زده ام

10 من و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟ رزق پرواز شود بالم اگر پر زده ام!

11 صائب آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی نمک سوده به داغ دل محشر زده ام

عکس نوشته
کامنت
comment