-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 شدم غبار و همان خارخار من باقی است توجه چمن آرا به این چمن باقی است
2 هزار جامه بدل کرد روزگار و هنوز حدیث دیده یعقوب و پیرهن باقی است
3 به رنگ و بوی جهان دل منه، تماشا کن که آه سرد و کف خاکی از چمن باقی است
4 گذشت فصل بهار و چمن ورق گرداند همان به تازگی خویش داغ من باقی است
5 دلیل این که سخن آب زندگی خورده است همین بس است که از رفتگان سخن باقی است
6 چه شیشه ها که تهی شد، چه جامها که شکست به حال خود دل سنگین انجمن باقی است
7 ز پادشاهی پرویز جز فسانه نماند هزار نقش نمایان ز کوهکن باقی است
8 جواب آن غزل است این که گفت عرفی ما هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است