جز چشم توای شوخ جانهاست از صائب تبریزی غزل 5085

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش

1 جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش

2 ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص کوتاه نگردد به گره زلف رسایش

3 دربسته نازست سراپرده محمل بیرون مرو ازراه به آواز درایش

4 هر سو که رود،درحرم کعبه کند سیر آن را که بود ازدل خود قبله نمایش

5 بر هرکه فتد پرتو خورشید قناعت دل تیره کند سایه اقبال همایش

6 هرعقده مشکل که به ناخن نگشاید از آه سحرگاه بود عقده گشایش

7 چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر بسیار خورد خون که فتد باز به جایش

8 ازگوشه عزلت چه ضرورست برآید؟ صائب که زند موج پریزاد، سرایش

عکس نوشته
کامنت
comment