- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جز چشم توای شوخ جانهاست فدایش بیمار ندیدم که توان مرد برایش
2 ازحلقه به زنجیر محال است رسد نقص کوتاه نگردد به گره زلف رسایش
3 دربسته نازست سراپرده محمل بیرون مرو ازراه به آواز درایش
4 هر سو که رود،درحرم کعبه کند سیر آن را که بود ازدل خود قبله نمایش
5 بر هرکه فتد پرتو خورشید قناعت دل تیره کند سایه اقبال همایش
6 هرعقده مشکل که به ناخن نگشاید از آه سحرگاه بود عقده گشایش
7 چون عضو ز جا رفته، شود هرکه مسافر بسیار خورد خون که فتد باز به جایش
8 ازگوشه عزلت چه ضرورست برآید؟ صائب که زند موج پریزاد، سرایش