-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وقت آن کس خوش که لب را بر لب پیمانه بست جبهه را چون خشت بر خاک در میخانه بست
2 با سیه چشمان نمی جوشد دل مجنون ما داغ خونها خورد تا خود را بر این دیوانه بست
3 وعده بوس آرزوی تشنه را در خواب کرد دیده این طفل را شیرینی افسانه بست
4 گر ملایم بگذری از مشهد ما عیب نیست شمع نخل موم بهر ماتم پروانه نیست
5 چون نپیچاند به افسون دست گستاخ مرا؟ زلف طراری که بتواند زبان شانه نیست
6 خاک ما از عافیت آباد خاموشان بود حرف نتوان بر لب ما چون لب پیمانه بست
7 می کنی منع سرشک از دیده خونبار من جز تو ای مژگان که در بر روی صاحبخانه بست؟
8 محتسب دست تعدی گر چنین سازد دراز در گلوی شیشه خواهد سبحه صد دانه بست