1 شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو
2 انگور شود غوره چو بسیار بماند شد غوره درین باغ ز مهلت عنب تو
3 پیری که زدی آب بر آتش دگران را شد هیزم خشکی پی نار غضب تو
4 عمرت شد و یک ساغر تبخال ندامت بر سر نکشید از کف افسوس لب تو
5 در فکر سفر باش که هر موی سفیدی از غیب رسولی است برای طلب تو
6 این یک دو نفس را ز سر درد برآور در غفلت اگر صرف شد اوقات شب تو
7 غافل مشو ایام خزان از نفس سرد در خنده سرآمد چو بهار طرب تو
8 شوخی مکن ای پیر که هر موی سفیدی شمشیر زبانی است برای ادب تو
9 در هر چه شود صرف به جز آه حرام است چون صبح ز عمر این نفس منتخب تو
10 گاهی به لگد، گاه به پهلو دهی آزار در مرگ و حیات است زمین در تعب تو
11 پیری که ز اسباب وقارست بشر را مپسند که بی وقر شود از سبب تو
12 هر لوح مزاری ز فرامشکده خاک دستی است برون آمده بهر طلب تو
13 صائب به ادب باش که گردون ز حوادث صد دست برآورده برای ادب تو
دیدگاهها **