1 ز گیرایی چنان گشته است بی برگ و نوا دستم که نتواند گرفت افتادگی را از هوا دستم
2 نگیریم تنگ در آغوش تا آن خرمن گل را نمی آساید آغوشم نمی آید به جا دستم
3 همانا از گل بیت الحزن کردند تخمیرم که هرگز چون سبو از سر نمی گردد جدا دستم
4 به فکر دامن آن غنچه مستور افتادم گره در آستین چون غنچه گردید از حیا دستم
5 ز حسن بی نیازی پنجه می زد با ید بیضا به چشم خلق گردید از طمع چون اژدها دستم
6 گریبان می درد دامان گل از اشتیاق من چه سر سبزی است با بختم چه اقبال است با دستم
7 کمند موج را در تاب دارد اضطراب من به دریای غم افتدگر بگیرد ناخدا دستم
8 اگر صائب ندارم گوهر ارزنده ای در کف بحمدالله که خالی نیست از نقد دعا دستم