1 زده است شرم لبت مهر بردهان صدف گره چگونه شود باز از زبان صدف؟
2 ز حسرت گهر آبدار گفتارت گهر چو آب ،روان گردد ازدهان صدف
3 به انتقام، گهر ازدهن فرو ریزم نهند برجگرم تیغ اگر بسان صدف
4 ز اهل فیض چنان روزگار خالی شد که چون حباب ندارد گهر میان صدف
5 مکن ذخیره اگر زندگی هوس داری که رفت برسر این نقد جان صدف
6 به پیش بحر دهن وانکرده، جا دارد سحاب اگر ز گهر پر کند دهان صدف
7 سرشک گرم که در جان بحر آتش زد؟ که آب شد ز تب گرم استخوان صدف
8 بغیر کلک تو صائب کدام ابر بهار گهر فشاندبه این رنگ دربیان صدف؟