برسر حرف آمده است چشم از صائب تبریزی غزل 5100

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

برسر حرف آمده است چشم سیاهش

1 برسر حرف آمده است چشم سیاهش نو خط جوهر شده است تیغ نگاهش

2 آینه را پشت و رو ز هم نشناسد میشکند دیگری هنوز کلاهش

3 گر چه لبش سر به مهر شرم و حجاب است داد سخن می دهد زبان نگاهش

4 با همه کس گرم الفت است چو خورشید ساده دل افتاده است روی چو ماهش

5 گرد برآورده است از صف دلها گرچه ز طفلی است نی سوار سپاهش

6 دایره حیرت است حلقه زلفش مرکز سرگشتگی است خال سیاهش

7 نیست زسامان حسن خویش خبردار سیر سراپای خود نکرده نگاهش

8 آه اسیران نگشته است به گردش نیست حصاری ز هاله روی چو ماهش

9 دست کشیده است از تصرف دلها زلف نکویان ز شرم موی کلاهش

10 گرنکند روی التفات به صائب پرده شرم است عذر خواه نگاهش

عکس نوشته
کامنت
comment