1 نیست امروزی چو شبنم عشق من باروی گل در حریم بیضه خلوت داشتم با بوی گل
2 آب چشم بلبلان آیینه داری می کند می نهد شبنم عبث آیینه بر زانوی گل
3 در گلستانی که رخسار تو گردد بی نقاب رنگ نتواند گرفتن خویش را بر روی گل
4 عشق در مستی عنان شرم می دارد نگاه ناله بلبل نپیچد از ادب با بوی گل
5 بلبلان چون سر ز زیر بال بیرون آورند در گلستان که باشد خار همزانوی گل
6 فارغم از دور باش خار و منع باغبان من که از گل قانعم صائب به گفت و گوی گل
دیدگاهها **