- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خلوت نیست بر خاطر غمی وحدت شعاران را گره در دل ز پیوندست دایم شاخساران را
2 حریف خیره چشمان نیست حسن شرمناک تو مکن زنهار دور از بزم خود ما خاکساران را
3 قبول عشق چون فرهاد هر کس را کمر بندد ز جان سختی کند دندانه تیغ کوهساران را
4 گرانسنگی فلاخن را پر پرواز می گردد به کوه صبر نتوان داد تسکین بی قراران را
5 من بی دست و پا زین خردسالان چون ستانم دل؟ که نتواند رسید آتش به گرد این نی سواران را
6 همانا هم قسم گشتند با هم لاله رخساران که خون سازند در دل بوسه امیدواران را
7 به شرم من ندارد عندلیبی یاد، این گلشن که زیر بال و پر بردم به سر فصل بهاران را
8 منه زنهار بیرون پای از حد گلیم خود کز افتادن خطر کمتر بود دامن سواران را
9 مرا کرده است صائب بی دل و دین گردش چشمی که سازد نقل مجلس سبحه پرهیزگاران را