- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست ممکن رام کردن چشم جادوی ترا سایه می بوسد زمین از دور، آهوی ترا
2 نیستم شایسته گر نظاره روی ترا سجده ای از دور دارم طاق ابروی ترا
3 پله ناز تو دارد نازنینان را سبک کوه تمکین سنگ کم باشد ترازوی ترا
4 با سمن چون نسبت آن پیکر سیمین کنم؟ بستر گل، خار ناسازست پهلوی ترا
5 آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا
6 هر که را دستی بود در حل و عقد مشکلات بر زبان چون شانه دارد حرف گیسوی ترا
7 چون سکندر، تشنه از ظلمات می آمد برون خضر اگر می دید تیغ و دست و بازوی ترا
8 گر گذارد قوت گیراییی در دست ها در گره بندند گل پیراهنان بوی ترا
9 بر سیه روزان ببخشا، کز خط شبرنگ هست در کمین روز سیاه طرفه ای روی ترا
10 آنقدر جرأت ز بخت نارسا دارم طمع کز دل صد چاک سازم شانه گیسوی ترا
11 مصرع برجسته هیهات است از خاطر رود چون کند صائب فرامش قد دلجوی ترا؟