1 نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو ختم شد گیرندگی بر مصحف رخسار تو
2 رحم کن بر تلخکامان پیش ازان کز زهرخط سبزتر از پسته گردد لعل شکربار تو
3 هر که شد بی رو، بود آسوده از رو ساختن شد ز بی رویی طرف آیینه با رخسار تو
4 سروها از شرم آب و آبها گردند خشک بر گلستان بگذرد چون سرو خوش رفتار تو
5 از عرق هر دم به طوفان می دهد پیراهنی ماه کنعان از حجاب گرمی بازار تو
6 مغزها شیرین شود در استخوان چون نیشکر چون به شکرخند آید لعل شکربار تو
7 می کند نظارگی را شرم رخسار تو آب دست گلچین غنچه بیرون آید از گلزار تو
8 قطعه یاقوت و ریحان شد غبار دیده ها تا به روی کار آمد خط عنبربار تو
9 بگذرد چون موج از آب زندگی دامن فشان هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
دیدگاهها **