- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست یک جو غم ز بی برگی دل آزاده را تخم خال عیب باشد این زمین ساده را
2 عشرت روی زمین در خاکساری بسته است بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را
3 بر سر گفتار، دل را خامشی می آورد جوش مستی در خم سربسته باشد باده را
4 هر که پامال حوادث شد به منزل می رسد از رسیدن پیچ و خم مانع نگردد جاده را
5 از نظر افتادن اغیار، عین رحمت است شکوه بی موقع بود عضو به جا افتاده را
6 می کند قرب خسیسان پاک گوهر را خسیس می پرد بهر پر کاهی نظر بیجاده را
7 چون کف بی مغز باشد پیش دریا دل، سبک زاهد اندازد به روی آب اگر سجاده را
8 نیست صائب قسمت منعم به جز حسرت ز مال اشتها در غیب باشد نعمت آماده را