صبح است ساقیا می چون آفتاب از صائب تبریزی غزل 4736

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر

1 صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر عیش رمیده را به کمند شراب گیر

2 بردار پنبه از سر مینای می به لب مهر از دهان شیشه به یاقوت ناب گیر

3 فیض صبوح یا به رکاب است، زینهار دستی برآر و این سفری را رکاب گیر

4 دستار صبح را به می ناب کن گرو تسبیح را ز دست بیفکن شراب گیر

5 هنگام ناله سحری فوت می شود سوز دلی به وام ز اشک کباب گیر

6 در دیده ستاره فشان است نور فیض چندان که ممکن است ازین گل گلاب گیر

7 دل می شود سیاه ز فانوس بی چراغ در روز ابر باده چون آفتاب گیر

8 با سینه کباب ز تردامنی مترس دامان تر به دود دل این کباب گیر

9 زان پیشتر که حشر به دیوان کشد ترا کنجی نشین و از نفس خود حساب گیر

10 دست هوس بشوی ز تعمیر این جهان در خانه ای که دل ننشیند خراب گیر

11 در پرده سیاهی فقرست آب خضر از راه صدق دامن موج سراب گیر

12 صائب برو ز عالم صورت به گوشه ای از روی شاهدان معانی نقاب گیر

عکس نوشته
کامنت
comment