-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد فنا هر که سر از تیغ شهادت وا زد تر نشد هر که دلیرانه بر این دریا زد
2 هرکسی حاجت خود را به دری عرض نمود دست دریوزه ما بر در استغنا زد
3 به ادب باش که سر در قدم تیغ افشاند چون حباب آن که درین بحر دم بیجا زد
4 گر خس و خار تعلق نبود دامنگیر می توان خیمه چو شبنم به چمن هرجا زد
5 آب روشن که صفا در قدمش می غلطید دید تا روی ترا آینه بر خارا زد
6 هر که بر سینه ارباب دعا دست گذاشت خبر از خویش ندارد که به دولت پا زد
7 صائب از وادی در یوزه دلها مگذر که پریشان نشد آن کس که در دلها زد