1 از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است این بار جنون سخت به من تنگ گرفته است
2 در پنجه شیرست رگ و ریشه جانم تا شانه سر زلف تو در چنگ گرفته است
3 زان چهره گلرنگ خط سبز دمیده است؟ یا آینه بینش من زنگ گرفته است
4 ایام حیاتم شب قدرست سراسر تا دل ز من آن طره شبرنگ گرفته است
5 خون می خلدم در جگر از رشک چو نشتر تیغ تو ز خون که دگر رنگ گرفته است؟
6 چون گوشه نگیرم ز عزیزان، که مکرر از آب گهر آینه ام زنگ گرفته است
7 تاب سخن سخت ز معشوق ندارد صائب که مکرر ز هوا سنگ گرفته است