1 همیشه داغ دل دردمند من تازه است که شب خموش نگردد چراغ بیماران
1 ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را
2 از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور خلق دود می آرد به جنبش صورت فانوس را
1 غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را
2 شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینه ام تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغ خویش را
1 پرده دار و حاجب و دربان نمی باشد مرا خانه چون آیینه بی مهمان نمی باشد مرا
2 درد و صاف عالم امکان ز یک سرچشمه است شکوه ای از ساقی دوران نمی باشد مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم