ز رعشه رفته برون دست و از صائب تبریزی غزل 5739

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم

1 ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم فتاده است تزلزل به چار ارکانم

2 شده است نقد قیامت مرا از پیریها عصا صراط من و عینک است میزانم

3 اگر نه صبح قیامت بود سفیدی موی چرا چو انجم از افلاک، ریخت دندانم

4 شده است موی سرم تا سفید از پیری چو شمع صبح به نور حیات لرزانم

5 ز ضعف تن به زمین نقش بسته ام چو غبار به دست و دوش نسیم صباست جولانم

6 نمی گزم لب نانی ز سست مغزیها خمیر مایه حسرت شده است دندانم

7 قرار نیست مرا همچو گوی بی سر و پا اگر چه قامت چون تیر گشت چوگانم

8 دوام زندگی من نه از تنومندی است ز ناتوانی بر لب نمی رسد جانم

9 زیاد مرگ همان غافله ز دل سیهی شده است قامت خم گشته طاق نسیانم

10 به حرف و صوت سرآمد حیات من صائب نهشت باد خزان برگی از گلستانم

عکس نوشته
کامنت
comment