از بس گرفت تنگی دل در میان از صائب تبریزی غزل 728

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

1 از بس گرفت تنگی دل در میان مرا در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

2 دام و قفس مگر ز دل من برآورد خاری که می خلد به دل از آشیان مرا

3 تا هست آب تلخ درین بحر، چون صدف در پیش ابر باز نگردد دهان مرا

4 از راست خانگی ز شکاری که افکنم خمیازه ای ز دور بود چون کمان مرا

5 چون تیر ز اشتیاق خدنگ تو زیر خاک آورد پر برون قلم استخوان مرا

6 رزقی که هست خون جگر خوردن است و بس از سیر لاله زار چو آب روان مرا

7 در رهگذار سیل حوادث ز کاهلی در سنگ رفته پای ز خواب گران مرا

8 سبزست ازان همیشه نهالم که همچو شمع در دل هر آنچه هست بود بر زبان مرا

9 چون غنچه از گرفتگی دل درین چمن یارای حرف نیست به چندین زبان مرا

10 گل هرزه خند و بلبل بی درد هرزه نال چون دل شود شکفته درین گلستان مرا؟

11 صائب گرفته ام ز جهان کنج عزلتی از خامه خودست همین همزبان مرا

عکس نوشته
کامنت
comment