-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت چو صبح یک دو نفس سرسری کشید و گذشت
2 نریخت رنگ اقامت درین خراب آباد سری چو ماه به هر روزنی کشید و گذشت
3 به قدر آنچه سرانجام توشه باید کرد درین رباط پر از وحشت آرمید و گذشت
4 پناه برد به دارالامان خاموشی ز زخم تیغ زبان خون خود خرید و گذشت
5 فریب نعمت الوان نوبهار نخورد چو لاله کاسه پر خون به سر کشید و گذشت
6 دلم ز منت آب حیات گشت سیاه خوش آن که تشنه به آب بقا رسید و گذشت
7 هزار غنچه دل واکند سبکروحی که چون نسیم بر این گلستان وزید و گذشت
8 گذر ز چرخ مقوس به قد همچو خدنگ که هر که ماند به زیر فلک خمید و گذشت
9 خوشا کسی که ازین باغ پر ثمر صائب به جای میوه سر انگشت خود گزید و گذشت