1 ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم سرافکنده چون بید مجنون برآید
1 من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم
2 چون سویدا از جهان با گوشه دل قانعم نیستم تخمی که هر ساعت زمینی خوش کنم
1 چون شمع اشک در طلب مدعا مریز نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز
2 بی عزتی به اهل سخن مایه غم است زنهار خرده های قلم زیر پا مریز
1 از دل پرخون بلبل کی خبر دارد بهار؟ هر طرف چون لاله صد خونین جگر دارد بهار
2 شاهدان غیب را بی پرده جولان می دهد منت بسیار بر اهل نظر دارد بهار
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به