1 به یک خمیازه گل طی شد ایام بهار من به یک شبنم نشست از جوش خون لاله زار من
2 شب امیدواری می شمردم خط مشکین را ندانستم کز او خواهد سیه شد روزگار من
3 چنین کز شوق دامان تو خود را جمع می سازد عجب دارم پریشان گردد از صرصر غبار من
4 نه آن صیدم که عشق از فکر من غافل تواند شد نمک در چشم ریزد دام را ذوق شکار من
5 بگو تا آستین از دیده خونبار بردارم غباری هست اگر بر خاطرت از رهگذار من
6 نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من
7 نفس در خانه آیینه اینجا راست می کردی اگر آگاه می گشتی ز درد انتظار من
8 حصار عافیت شد طوق قمری سروبستان را مکن پهلو تهی ای سرو بالا از کنار من
9 مرا زین خودپرستان نیست صائب چشم همراهی مگر دستی گذارد بیخودی در زیر بار من
دیدگاهها **