1 آن را که بود تیغ زبان بی لب نان نیست روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست
2 محتاج به دریا نبود گوهر سیراب در ملک قناعت دل و چشم نگران نیست
3 بر درد کشان ظلمت ایام بود صاف بر خاطر ما ابر شب جمعه گران نیست
4 این پخته نمایان همه خامند سراسر یک داغ جگرسوز درین لاله ستان نیست
5 دل را تهی از شکوه به گفتار توان کرد بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست
6 از قرب کجان، راست برآرد به ستم دست از تیرچه اندیشه، چو در بحر کمان نیست؟
7 امید خراج از عدم آباد، فضولی است ما را طمع بوسه ازان غنچه دهان نیست
8 نگذاشت نفس رات کنم عمر سبکسیر آرام درین قافله چون ریگ روان نیست
9 کوتاه نظر عاقبت اندیش نباشد تیری که هوایی است مقید به نشان نیست
10 یکرنگ بود سال و مه کوی خرابات اینجا شب آدینه و روز رمضان نیست
11 کفاره تقصیر بود خواب پریشان ما را گله ای صائب از اوضاع جهان نیست