-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را
2 به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را چه غم ز لاغری رشته است در ثمین را؟
3 چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟ که تنگنای رحم باغ دلگشاست جنین را
4 ز خانه پدری کی شوند مانع فرزند؟ ز ما دریغ ندارد خدا بهشت برین را
5 ازان کنم دم مردن نگاه خیره به رویش که نیست خجلتی از پی نگاه بازپسین را
6 بغل به شاهسواری گشوده است امیدم که کرده است تهی صد هزار خانه زین را
7 رسید هر که درین خاکدان به گنج قناعت چو مور، زیر زمین برد عیش روی زمین را
8 خراش درد ز دل می توان به چاره زدودن اگر به دست توان محو کرد نقش نگین را
9 تلاش صدر برون کرد ز دل که گرد خجالت چو آستانه دهد خاکمال، صدر نشین را
10 غبار خط نگرفته است روی سیمبران را چنان که فکر تو صائب گرفته روی زمین را