شد خشک از گشودن لب آبروی از صائب تبریزی غزل 6402

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

شد خشک از گشودن لب آبروی من

1 شد خشک از گشودن لب آبروی من آخر چو غنچه جام تهی شد سبوی من

2 خون می خورد کریم ز مهمان سیر چشم داغ است عشق از دل بی آرزوی من

3 خون مشک در پیاله من خود به خود نشد چون نافه شد سفید درین کار موی من

4 از تشنگی ز بس که شدم خشک چون سبو تنگ از فشار دست نگردد گلوی من

5 در لعل آبدار ز برگشته طالعی باشد همان چو نقش نگین خشک، جوی من

6 تا سر کشیده ام به گریبان خامشی از خود چو غنچه باده برآرد سبوی من

7 گردد مرا گره چو صدف در دل از غرور گوهر دهند اگر عوض آبروی من

8 صائب ز بس که درد مرا در میان گرفت بیچاره شد ز چاره من چاره جوی من

عکس نوشته
کامنت
comment