-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 پشت آیینه بود پرده مستوری زشت زاهد از کعبه همان به که نیاید به کنشت
2 اختر ما ز سیه روزی طالع داغ است دیده شور خورد خون جگر از رخ زشت
3 عشق تردست تو دهقان غریبی است که تخم تا نشد سوخته، در مزرع امید نکشت
4 چند از چرخ بلا زاید و بردارد خاک؟ تا کی این حامله فتنه بود بر سر خشت؟
5 هر که قالب تهی از جلوه قد تو کند راست چون سرو برندش به خیابان بهشت
6 آن که بر خرمن ما سوختگان آتش زد دانه خال تو بر آتش یاقوت برشت
7 مهر برداشت ز لب، صبح قیامت خندید پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت
8 بی تکلف، غزل صائب شیرین سخن است غزلی را که توان با غزل خواجه نوشت