- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را دایم ستاره سوخته باشد پلنگ را
2 شد بیشتر ز قامت خم دل سیاهیم صیقل برد ز آینه هر چند زنگ را
3 بر زر مگیر تنگ که از خرده شرار دایم به آهن است سر و کار سنگ را
4 از تیغ آبدار نترسند پردلان از چار موجه نیست محابا نهنگ را
5 از خلق تنگ بر تو جهان تنگ گشته است بیرون ز پای خویش کن این کفش تنگ را
6 حلوای آشتی است چو شد زهر عادتی رغبت به صلح نیست بدآموز جنگ را
7 شد سحر ساحران ز عصای کلیم محو در راستان اثر نبود ریو و رنگ را
8 دوزد ز یک خدنگ به هم، شست صاف تو چون دانه های سبحه قطار کلنگ را!
9 تا هست در چمن اثر از رنگ و بوی گل صائب مده ز دست می لاله رنگ را