1 عشقبازی بود دایم در جهان آیین من چون سمندر بود از آتش بستر و بالین من
2 می شود در بستر تفسیده من گل گلاب می گدازد شمع را سرگرمی بالین من
3 فارغ از فکر مکافاتم که خصم کینه جو زنده زیر خاک باشد از غبار کین من
4 خواب این دلمردگان از مرگ سنگین تر بود ورنه خون مرده گردد زنده از تلقین من
5 بر دل پر شور من دست نوازش بیهده است پنجه مرجان چو دریا کی دهد تسکین من؟
6 نیست یک دل کز ملال خاطرم دلگیر نیست باغ را در بسته دارد غنچه غمگین من
7 تلخکامی نیست چون من در میان خستگان زهر چشم یار باشد شربت شیرین من
8 صائب از غیرت شود خون مشک در ناف غزال هر کجا در جلوه آید خامه مشکین من
دیدگاهها **