- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه می لرزد که شمع از بال و پر افشانی پروانه می لرزد
2 گرانی می کند دست تهی بر نخل بارآور چو افتد در میان عاقلان دیوانه می لرزد
3 نلرزد بیجگر از تیغ لنگردار چندانی که از قرب گرانجانان دل فرزانه می لرزد
4 اگرچه بی طلب رزقش به پای خویش می آید همان مرغ قفس را دل به آب و دانه می لرزد
5 بود در ملک هستی حکم سیلاب فناجاری که بر خود کوه و کاه اینجا به یک دندانه می لرزد
6 دل آگاه چون از رگ غافل می تواند شد؟ زبیم آسیا در خوشه دایم دانه می لرزد
7 چه دست و پا تواند زد دل بی دست و پای من؟ که از زلف گرهگیر تو دست شانه می لرزد
8 غم جان گرامی نیست یک مو تن پرستان را که جغد از گنج گوهر بیش بر ویرانه می لرزد
9 نریزد چون دل از بیگانگان در دامنم صائب؟ که از آواز پای آشنا این خانه می لرزد