-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا اسباب عشرت از دل دیوانه میخیزد شراب و مطرب و معشوق من از خانه میخیزد
2 بشارت باد آغوش دل امیدواران را که گرد خط ز رخسارش عجب مستانه میخیزد
3 ز سیل رفتن دلها دو عالم میشود ویران ز جای خود به عزم رقص تا جانانه میخیزد
4 نمیدانم کدامین شوخچشم افتاده در دامش که صیاد از کمین بسیار بیتابانه میخیزد
5 تو از خاک شهیدان میروی چون شاخ گل خندان وگرنه شمع گریان از سر پروانه میخیزد
6 به خون شویَد ز دل اندیشهٔ وحشت غزالان را چو ابر و هر کمانی را که تیر از خانه میخیزد
7 به خواب غفلت ما میفزاید پردهٔ دیگر ز سیلاب فنا گردی کز این ویرانه میخیزد
8 سر آمد عمرها از جلوهٔ مستانهٔ لیلی غبار از تربت مجنون همان مستانه میخیزد
9 ندارد عشق دست از پردهپوشی بعد مردن هم ز خاکِ آشنایان سبزهٔ بیگانه میخیزد
10 اگر در کار داری عقل، از ما دور شو صائب که هرکس مینشیند پیش ما، دیوانه میخیزد