1 نشأه می گرچه نتوان یافتن از جام خشک گاه کار بوسه تر می کند پیغام خشک
2 گر به بوسی ترنمی سازی لب خشک مرا قانعم از لعل سیراب توبا دشنام خشک
3 مردمی هرگز ز چشم او ندیدم،گر چه من می کشم روغن به زور جذبه ازبادام خشک
4 وای برمن کز عقیق آبدار او مراست چون نگین دان،با کمال قرب قسمت کام خشک
5 در تلاش نام خون دل مخور چندین، که شد روسیاهی حاصل من چون عقیق ازنام خشک
6 حاصل من از تهی چشمی زوصلش حسرت است همچو صیادی که از دریابرآرد دام خشک
7 نیست پیش عارفان درخانه پردازی تمام تانسازد بوریا درویش از اندام خشک
8 شود از خال افزون دلربایی زلف را تا نباشد دانه،گیرایی ندارد دام خشک
9 آنچنان کز خامشی بحر کرم آید به جوش خشک سازد چشمه انعام را ابرام خشک
10 نیست صائب بردل من بار، بی برگی چونی می تراود نغمه های تر ز من با کام خشک
دیدگاهها **