-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم آسوده است از دل بی مدعا لبم
2 هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
3 آه مرا به رشته گوهر غلط کنند از دل ز بس که آبله چیده است تا لبم
4 منت خدای را که یکی بود حرف من هر چند شد به عالم صورت دو تا لبم
5 تبخاله ها به ناله درآیند چون جرس از درد چون شود به فغان آشنا لبم
6 چون گل مگر ز زخم سراپا دهن شوم کی می کند به حرف شکایت وفا لبم؟
7 چون اهل دل گشاد من از حرف حق بود آن غنچه نیستم که گشاید هوا لبم
8 دایم ز گریه گر چه مرا چشم و دل پرست از ناله همچو کاسه خالی لبا لبم
9 از بس ز لب گشودن بیجا گزیده شد لرزد به خود ز گفتن حرف بجا لبم
10 این چاشنی که قسمت من شد زخامشی مشکل که بعد ازین شود از هم جدا لبم
11 رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم
12 گر خون شود ز تنگدلیها، نمی برد چون غنچه التجا به نسیم صبا لبم
13 جان می دهد ترانه من اهل عشق را صائب به لعل یار رسیده است تا لبم