-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبر را زمزمه من سفری می سازد کوه را ناله من کبک دری می سازد
2 پر کاهی است به دوش دل سودازده ام کوه دردی که فلک را کمری می سازد
3 در جوانی ز ثمر قامت نخل است دو تا راستی سرو مرا بی ثمری می سازد
4 نکند صبر به زندان فلک، جان چه کند؟ مرغ در بیضه به بی بال و پری می سازد
5 عقل در کاسه سر عشق شد از بیخبری دیو را باده گلرنگ پری می سازد
6 هر که را آینه چون آب مصفا شده است با گل و خار ز روشن گهری می سازد
7 به شکستی که ز دوران رسد آزرده مباش که تمامی مه نو را سپری می سازد
8 می شود از جگر سنگ چراغش روشن هر که چون لاله به خونین جگری می سازد
9 می جهد از خم چوگان حوادث گویش چون فلک هر که به بی پا و سری می سازد
10 آه سردست علاج دل غمگین صائب غنچه را صحبت باد سحری می سازد