1 مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
2 اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
3 سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن که گردد کور هر کس رو به دیوار وطن دارد
4 کف خاکستری شد خضر از داغ پشیمانی چه آب خوشگوار است این که آن چاه ذقن دارد
5 کدامین غنچه لب در صحن این گلزار می خندد؟ که از شرمندگی گل رو به دیوار چمن دارد
6 تو ظاهر بین کف از بحر و صدف می بینی از گوهر وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد
7 سخن رنگ حقیقت بر گرفت از پرتو صائب سهیل تازه رو کی اینقدر حق بر یمن دارد؟