- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن یا ازین زمزمه دلگیر توان گردیدن
2 می توان گشت به گفتار جهانگیر، ولی نیست ممکن که دهانگیر توان گردیدن
3 آنچه از زخم زبان بر سر مجنون آمد معتکف در دهن شیر توان گردیدن
4 هست در هر نظری حسن ترا جلوه خاص از تماشای تو چون سیر توان گردیدن؟
5 در طلب باش که هر چند سر آید روزت تازه چون صبح به شبگیر توان گردیدن
6 نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه سرزمینی که زمین گیر توان گردیدن
7 بر جنون زن که غزالان همه رام تو شوند چند دنباله نخجیر توان گردیدن؟
8 مشت آب و گل ما را فلک سفله نداد آنقدر وقت که همگیر توان گردیدن
9 چه شوی در دل فولاد حصاری، چو ترا جوهری هست که شمشیر توان گردیدن
10 گر شوی صائب از اندیشه نازک چو هلال همچو خورشید جهانگیر توان گردیدن