سرد شد دست و دعا صبح به از صائب تبریزی غزل 6272

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن

1 سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن

2 خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است شانه زلف حواس است پریشان دیدن

3 دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن

4 رزق هر چند که چون سیل بهاران آید آسیا را نشود سنگ ره نالیدن

5 پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن

6 صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن

عکس نوشته
کامنت
comment