- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن
2 خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است شانه زلف حواس است پریشان دیدن
3 دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن
4 رزق هر چند که چون سیل بهاران آید آسیا را نشود سنگ ره نالیدن
5 پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن
6 صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن