- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به می غم از دل افگار برنمی خیزد به آب از آینه زنگار برنمی خیزد
2 ز داغ نیست دل دردمند من خالی که شمع از سر بیمار برنمی خیزد
3 مجو ملایمت از مردم خسیس نهاد که بوی گل ز خس و خار برنمی خیزد
4 کدام سرد نفس در میان این جمع است؟ که مهرم از لب گفتار برنمی خیزد
5 شکسته تو عمارت پذیر نیست چو ماه فتاده تو چو دیوار برنمی خیزد
6 به آب هرزه درا تهمت است همواری صدا ز مردم هموار برنمی خیزد
7 شده است عام ز بس قحط خنده شادی صدای کبک ز کهسار برنمی خیزد
8 به محفلی که خوشامد فسانه پردازست ز خواب، دولت بیدار برنمی خیزد
9 چگونه پشت لب یار سبز شد از خط؟ گیاه اگر ز نمکزار برنمی خیزد
10 گذشت حشر و همان خواب خواجه سنگین است ز خاک زود گرانبار برنمی خیزد
11 گهر شود چو صدف در زمین قابل تخم ز خاک میکده هشیار برنمی خیزد
12 نمی شود به زر و سیم حرص مستغنی به گنج پیچ و خم از مار برنمی خیزد
13 اگر نه سرمه خواب است تیرگی صائب چرا ز خواب، سیه کار برنمی خیزد؟