- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندارد بحر و کان سرمایه دست و دل ما را گهر چون ابر می ریزد ز دامن سایل ما را
2 که می آید به سرقت دل ما جز پریشانی؟ که می پرسد به غیر از سیل راه منزل ما را؟
3 به تیغ بی نیازی خون آهوی حرم ریزد سیه چشمی که در پی می دود مرغ دل ما را
4 ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را
5 اگر بی طاقتی در دامن درمان نیاویزد شکستن مومیایی می شود آخر دل ما را
6 مسیحا در علاج ما نفس بیهوده می سوزد لب خاموش ساغر می گشاید مشکل ما را
7 چه لازم منت خشک از فلک برداشتن صائب؟ چه رنگینی دهد این جام خالی محفل ما را؟