1 به آیین تمام از خُم شراب صاف میآید عجب فوج پریزادی ز کوه قاف میآید!
2 اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد ز خط هم آن ستمگر بر سر انصاف میآید
3 مخور بر دل مرا تا برخوری از فکر رنگینم که از مینای بر هم خورده می ناصاف میآید
4 اگر آب حیات معنیم ریزند در ساغر به چشم وحشتم موج سراب لاف میآید
5 تراوش میکند خونیندلی از مهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف میآید
6 پرد از چهره رنگ بوالهوس از دیدن عاشق زر مغشوش لرزان در کف صراف میآید
7 مرا دارد تماشای تو از گلزار مستغنی کجا در دیده اهل بهشت اعراف میآید؟
8 به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش دل من کی برون از عهده الطاف میآید؟
9 ز سنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب ز بس سنگ ملامت بر من از اطراف میآید