1 به پرسش من در خون نشسته میآید چراغ طور به بالین خسته میآید
2 ز بس شکستگی از صفحه جهان شد محو صدا درست ز جام شکسته میآید
3 زمانه سخت نگیرد گشادهرویان را همیشه سنگ به درهای بسته میآید
4 چگونه چتر تو از بال بلبلان نشود به پای بوس تو گل دستهدسته میآید
5 چنان ز غیرت بلبل ادب رواج گرفت که باغبان به چمن چشمبسته میآید
6 ز رشک عشق به مهتاب بدگمان شدهام که بوی درد ز رنگ شکسته میآید
7 سبو ز ورطه غم میبرد مرا بیرون گشاد کار من از دستبسته میآید
8 هلاک مردمی چشم او شوم صائب که خود خراب و به بالین خسته میآید