1 به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش
2 نباشد دور اگر خطش طلایی درنظر آید که طوق هاله زرین می شود ازماه تابانش
3 به نور دیده خود چون چراغ صبح می لرزد سهیل شوخ چشم از پرتو سیب زنخدانش
4 دل عشاق چون برگ خزان برخاک می ریزد به هر جانب که مایل می شود سرو خرامانش
5 عیار شوق بلبل رانمی دانم،همین دانم که آتش زیر پا دارد گل از شوق گریبانش
6 به باد بی نیازی می دهد شور قیامت را اگر بردارد از لب مهر خاموشی نمکدانش
7 درین بستانسرا سروی بلند آوازه می گردد که باشد همچو صائب نغمه سنجی درگلستانش