-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم
2 بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش دست خواهش چون سبو شد خشک درزیر سرم
3 گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم
4 عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار عاقبت چون گل به کوری خرج آتش شد زرم
5 گرچه پیری آتش شوق مرا خاموش کرد می شود روشن چراغ مرده از خاکسترم
6 غوطه در دریای آتش تا ز یکرنگی زدم چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم
7 دیده من تا به خورشید جمال او فتاد می کند رقص روانی در چشم ترم