شد ز بیقدری غبار دیده از صائب تبریزی غزل 5366

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم

1 شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم

2 بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش دست خواهش چون سبو شد خشک درزیر سرم

3 گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم

4 عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار عاقبت چون گل به کوری خرج آتش شد زرم

5 گرچه پیری آتش شوق مرا خاموش کرد می شود روشن چراغ مرده از خاکسترم

6 غوطه در دریای آتش تا ز یکرنگی زدم چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم

7 دیده من تا به خورشید جمال او فتاد می کند رقص روانی در چشم ترم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر